بازگشت به میناستیریث بعد از سه سال
بعد از سه چهار سال دوری از فضای وبلاگنویسی و فعالیت در پلفترمهایی به مانند توییتر، تصمیم گرفتم باز هم به وبلاگنویسی برگردم و نوشتههایم را اینجا منتشر کنم. دلیلش را مفصل توضیح خواهم داد.
از اوایل دهه نود شروع به نوشتن وبلاگ کردم. در بلاگفا ایام خوشی داشتم. اما اوایل سال ۱۳۹۴ بود که باز هم بر من آشکار شد که جز پنج روز نیست حکم میر نوروزی. ماجرا چه بود؟ همان داستان معروف بلاگفا. (حتی بعد از ده سال هم از یادآوری آن روزها اندوهگین میشوم). وبلاگم، بخشی از وجودم را، برای همیشه از دست دادم و بعد از آن بودم که متوجه شدم حقیقا من صاحب آن وبلاگ نبودم و تنها بلاگفا فضایی را، به عاریه، در اختیار من قرار داده بود که به نشر اندیشههایم بپردازم.
بعد از آن حادثه سرویسهای دیگر وبلاگ فارسی را امتحان کردم. هیچ کدام راضیکننده نبودند. تا در نهایت وبلاگی را در سرویسدهنده بلاگ به ثبت رساندم که هنوز هم از این آدرس در دسترس است.
در اوایل دهه نود شمسی که شبکههای اجتماعی اوج گرفتند مدت محدودی در اینستاگرام فعالیت داشتم اما اینستاگرام سکویی نبود که میل ماندن در آن داشته باشم. دلایل این نماندن را هم در این پست وبلاگی، البته به قلمی ناشیانه، گفتهام.
بعد از فعالیت در اینستاگرام مدتی به وبلاگنویسی برگشتم اما همه چیز تغییر کرده بود. بحران مخاطب وبلاگستان را فراگرفته بود و وبلاگها دیگر مخاطب سالهای گذشته را نداشتند. چند وقت را بیمخاطب نوشتم. در روزمرگیهای وبلاگم گم بودم تا این که خود را در میان معرکه تایملاین توییتر یافتم.
الان که این پست نوشته میشود، در ظهر سیزدهم آذرماه سال ۱۴۰۴، چند ماهی است که در هیچ شبکه اجتماعی فعالیت ندارم (البته به جز نقش خواننده داشتن در رددیت، آن هم گهگاهی) و به نظرم زمان تجربه شبکههای اجتماعی به سر آمده و دیگر مایل به فعالیت در آن فضا نیستم. دوست دارم در وبلاگ خودم بنویسم حتی اگر مخاطب نداشته باشم.
آدمها همیشه دلیلی برای کارهایی که انجام میدهند، ندارند اما تَرک توییتر از آن نوع کارها نبود. ادامه ندادن در توییتر هم دلایل فنی داشت و هم دلایل غیر فنی. مسئله مالکیت همواره دغدغه اصلی من بوده و هست. کاربری که وقت ارزشمند خود را صرف فعالیت در یک شبکه اجتماعی میکند باید مالک محتوا و پروفایل خودش باشد (که نیست). بارها پیش آمده که توییتر پروفایل کاربری را، فارغ از نظرات صاحبش، مسدود کرده است. به عناوین مختلف، یا با نقض ادعایی قوانین سکو یا با تیر خشم کاربران دیگر. و همیشه این گونه بوده که پروفایلهایی (بخوانید گنجینهای از توییتها و تجربیات) در توییتر به آنی نیست شدهاند و میشوند.
موضوع دیگر بحث هایپرلینک است. شبکههای اجتماعی، با همهی سروصدایشان، آن وبی نیست که من و همنسلهای من دلبستهاش باشند. یا دستکم اینگونه فکر میکنم. در دوران نه چندان دور، وب معنای دیگری داشت. همه چیز هایپرلینک بود، دانش واقعی در وبلاگها و وبسایتها رد و بدل میشد. امروزه در شبکههای اجتماعی هایپرلینک به آن معنای کلاسیک عملا وجود ندارد. وقتی در توییتر فعالیت میکردم، میدانستم که محتوایی که منتشر میکنم به مثابه غذایی فستفودی است که اگر همان لحظه مصرف نشود، میگندد و دور ریخته خواهد شد. پستهایی که منتشر میکردم اندکی توجه میگرفت و بعد به بایگانی سپرده میشد. هر پست در شبکههای اجتماعی بعد از ۲۴ ساعت مرده تلقی خواهد شد. در این فضا هایپرلینک عملا بیمعنا است. این یکی از مشکلات اصلی شبکههای اجتماعی (اینستاگرام و تا حدودی توییتر) است.
موضوع دیگر محتوای پستهای منتشر شده در شبکههای اجتماعی است. در توییتر نویسنده پست باید در تعداد کاراکترهای محدودی منظور خود را برساند. با این محدودیتها تقریبا هیچ محتوا و دانش ارزشمندی قابلیت انتشار و انتقال ندارد. در دوران اوج وبلاگنویسی، کسانی بودند که پستهای چند هزار کلمهای از موضوعی خاص منتشر میکردند. وبلاگها منبع نشر دانش مفید بودند.
موضوع دیگر قابلیت جستوجو محتوا در شبکههای اجتماعی است. جستوجو در محتوا موضوعی بود که خیلی آزارم میداد. کسی زحمت کشیده، وقت گذاشته، حوصله کرده و محتوایی در شبکه اجتماعی منتشر کرده است. احتمال آن که شما با جستوجو به پست آن شخص برسید نزدیک به صفر است. باز هم میرسیم به همان بحث هایپرلینک. یعنی مردم عملا مشغول تولید محتوای یکبار مصرف در شبکههای اجتماعی هستند. در مقام مقایسه، وبلاگ قدیمیام هنوز هم با جستوجوی گوگل بازدید روزانه نسبتا خوبی میگیرد. خلاصه آنکه من طرفدار محتوای یکبار مصرف نیستم.
به تازگی بعد از مالکیت توییتر توسط ایلان ماسک باز هم بحث الگوریتمهای توییتر شروع شده است. پشت صحنه الگوریتمهایی در حال اجرا هستند و عملا به شما دیکته میکنند که چه محتوایی ببینید و چه را نبینید. این فضا بسیار مستعد درافتادن در خطای تایید است. آدمها در این فضا، در حبابی ساخته الگوریتم، دچار کوری خود خواسته میشوند.
مسئله دیگر مرض ترشح بیمارگونه دوپامین فیک به واسطه نوتیفیکیشن و فیو است. فعالیت در شبکههای اجتماعی به سطح بالایی از خود کنترلی نیاز دارد. نه من آن آدم بودم و نه در بین اطرافیانم کسی را میشناسم که توانسته باشد این موضوع را کنترل کند. از یکجایی به بعد کسانی که درگیر این داستان میشوند واقعا قابل ترحماند. با یاد دارم افرادی آبرومند، بدون آنکه خود بدانند، چنان درگیر فشار ترند و گرفتن ایمپرشن شدند که خود خویشتن را فراموش کردند و کارهایی کردند که نباید.
دیگر آنکه شبکههای اجتماعی، به ویژه توییتر فارسی، درگیر رقابت ناسالم گروهها و افرادی است که به منابعی وصل هستند. اینها برای مقاصدی ناسالم مشغول فعالیت هستند. فضای به شدت قطبی شده همراه با توهین و تحقیر از دیگر ویژگیهای شبکههای اجتماعی به ویژه توییتر فارسی است.
مورد دیگر به حریم خصوصی در شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام مربوط میشود. حوالی سال ۱۳۹۴ مدت محدودی در اینستاگرام فعالیت داشتم. در آن دوره محدود متوجه شدم که داشتن اکانت اینستاگرام یعنی نداشتن حریم خصوصی. وقتی پستی را لایک میکنید، دیگران به سادگی متوجه خواهند شد.
همه اینها به کنار، امروزه در شبکههای اجتماعی امکان شبکهسازی وجود دارد. چه بسا شبکهسازی در این سکوها بسیار بهتر و کارآمدتر از سکویی تخصصی مانند لینکدین انجام شود.
سعی میکنم در تمام مطالبی که از این به بعد مینویسم زبان معیار را رعایت کنم. وقتی به آنچه که در گذشته به شکل شکسته نوشتهام برمیگردم، با خود میگویم این دیگر چه مهملی است؟ زبان معیار، سالهاست که همین است و احتمالا سالها همین خواهد ماند. شکستهنویسی سادهتر است اما حس میکنم با زبان معیار نوشتن باعث میشود مطالب چارچوب بهتر و مشخصتری داشته باشند.
باز هم باید بگویم که ابدا مخالف شبکههای اجتماعی نیستم. این مطلب را به این دلیل مینویسم که این ابزار، برعکس وبلاگ نوشتن، هیچ وقت برای من کار نکرده است. شاید در وبلاگم مخاطب نداشتم باشم اما از نوشتن در آن لذت میبرم.